بیچاره گوش که پلک ندارد
رویا تفتی
آی جنون! جنون مقدس! دیر که میکنی
فکرم میرسد به پرتگاه از ترس تجاوز به تو که میگویند تعرض
خود را به بیرون بپراکن
بیا و برهانم این چهرهی من نیست
این چهره چهره نیست
دیر که میکنی شمعی میشوم تزئینی
به دستهایم دست بکش
به استخوان روانم
بگو که دیر نشده
آی جنون! جنون مقدس!
به صورت کوچه زل زده بودم
شدنی نبود
روی تیرهای چوبی
آبهای بومی
(چرا پرت شدم آنجا)
هر کس بگوید کلاغ نیستم تحریف کرده
من از زمانی میآیم که «غصب» به گوشها نخورده بود
بگو این اسب از کدام جهت بیاید که یالهایش باد بخورد
ای رفته تا کنار آن مجسمهی زیبا غوطهور بیا
خورشید چه فایده که از شرق میزند
تو بپرس
تو بگو کاکتوس را نوازش میکنم؟
زمانهی دست شستن است
زمانهی دست شستن است
انسان خبط خدا بود یا نبود؟
پرندههای سنگریز دیر کردهاند چرا؟
دستی میپرانَدم
بود یا نبود؟
تا بالاها میکشانَدم
بود یا نبود؟
نگاه میداردم روی آتش خودم
داغ که میشوم
کجاییام که باد نباشد پشت پنجرهاش
درختها را دور بزند و خبرهای سر رفته را
و فرشتهی الهام رد شود
آی خشم! خشم مقدس!
من دیوانهام دندان روی جگر نمیگذارم